میم پایمزد تو را رها نکرده عاشق

ترا رها نکرده عاشق
اگر وفا نکرده عاشق
اگر دعا نکرده عاشق
ترا رها نکرده عاشق
اگر گذشته‌ها گذشته
اگر گذشته برنگشته
اگر نمرده یا نکُشته
ترا رها نکرده عاشق
اگر رسیدنش محال است
وگر که دیدنش محال است
ولو شنیدنش محال است
ترا رها نکرده عاشق
به‌رغم این خمار و مستی
که او پریده، تو نشستی
خودت شده! خودش تو هستی
ترا رها نکرده عاشق
خودش شدی بدونِ تصمیم!
خودش شدی بدونِ تسلیم!
خودش شدی؛ خودِ خودِ 《میم》
ترا رها نکرده عاشق