محسن قزوینی کیش و مات

برق چشمانت مرا دیوانه کرده جانِ من
پای تو جان میدهم ای جان و هم جانان من
من به تو دل داده ام ، با تو دلم دل می شود
نیمه ی پنهان قلبم با تو کامل می شود
کیش لبخندت شدم با دیدنت دل شاد شد
وصف چشمان تورا با هر که گفتم مات شد
دست در دست تو من مجنون و شیدا می شوم
گر تو باشی یار من فارغ زغم ها می شوم
ای عشق، از برایت بیقرارم
ای جان ، دل به دستت می سپارم
زیبا، نور چشمانم تو هستی
جانان دین و ایمانم تو هستی
محو رویت می شوم تا روبرویت می نشینم
کل قلبم را به نامت میزنم ای نازنینم
تا نگاهم می کنی در چشم تو گم می شوم من
رک بگویم عشق چشمانت مرا زد بر زمینم
ای عشق، از برایت بیقرارم
ای جان ، دل به دستت می سپارم
زیبا، نور چشمانم تو هستی
جانان دین و ایمانم تو هستی