محی بدالکار

من ارزومو زندگی کردم
مرزی ندیدم که برگردم
وقتی ترسه توو دل همه
شکستنه پیله ها با منه
من روحمو پرواز دادم
وحشتو به باد دادم
من سخت دنباله انجامم
سختی میشه پیشم رامم
میتونم سرعتو بازی کنم
من با بازی، بازی میکنم
من بدلکارم
تو سقوطم تازه خوبه حالم
آشتی دادم ترس رو
با یه جسم خاکی
روی دست دلهره
ریختم آب پاکی